یاشاریاشار، تا این لحظه: 17 سال و 16 روز سن داره

یاشار

حرفای فلسفی

        عزیز مامان! دیشب وقت خواب بعد از حدودا 5 دقیقه که من فکر کردم دیگه خواب رفتی گفتی مامان گفتم جانم گفتی مامان مهم نیست من دختر باشم یا پسر مهم اینه که اومدم ، خوب شد که هستم . زنده ام و نمردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
19 آبان 1392

تو ، من و مدرسه

         عزیز مامان! ظهر ساعت یک تعطیل میشین و معمولا من میام دنبالتون. چون خاله سارا امسال هر روز هشت ساعتیه و تا دو مدرسه است و من مجبورم ساعت یک پاس بگیرم و بیام دنبالتون. پریروز خاله سارا زنگ زد و گفت آقا مسعود میره دنبالتون و خود خاله سارا هم خونه بود. ساعت 2 بعد از تعطیلی اداره اومدم دنبالت زنگ زدم ایلیا اومد دم در و فورا شروع کرد خاله آقای عبداللهی امروز زده تو گوش یاشار هاج و واج شدم سارا اومد خودت اومدی دم در ازت پرسیدم مامان ایلیا راست میگه گفتی آره مامان یکی زده تو این گوشم یکیم تو این گوشم خیلیم درد داشته گفتم چرا گفتی چون به همکلاسیم حرف بد زدم ( بهش گفته بودی آشغال ) خیلی عصبانی شدم فورا...
18 آبان 1392

قصه آفریده

                         پسر گلم ! شبها اکثرا وقت خواب برات قصه میگم به خصوص از وقتی مدرسه ها باز شده آخه قبلا چون مدرسه ای در کار نبود معمولا با تلویزیون می خوابیدیم . بعضی شبا تو قصه میگی و معمولا قصه هاتو همون موقع سر هم میکنی چون هر شب یه قصه ی جدید میگی. یه شب قصه ی آفریده رو برام تعریف کردی و طبق معمول یه چیزی سرهم کردی. شب بعد گفتی مامان چه قصه ای میخوای برات تعریف کنم گفتم هر چی دوست داری گفتی نه تو بگو گفتم قصه ی آفریده رو بگو گقتی تو بگو گفتم من بلد نیستم این قصه ی توئه. تو هم چون شب قبل یه چیزی سرهم کرده بودی حالا یادت نبود گفتی پس امشب قصه ی...
15 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاشار می باشد